مسافر قطار
)نگاه درمانی) کلافه بود ؛ نمی دانست کدام ایستگاه باید پیاده شود؛ ازاین که نمی دانست کجا می رود وحشت داشت. وحشت ازآینده ناشناخته با غصه زمان های از دست رفته،بر سینه او سنگینی می کرد؛ سعی کرد به یاد آورد که چگونه سوار این قطار شد ؛ به نظرش رسید که انتحاب قطار با او نبوده است؛ همهمه مسافرین و شلوغی ایستگاه را به یاد آورد، انبوه مسافران او را به جلو هل دادند، برای زنده ماندن مجبور بود حرکت کند،نخستین قطار او را ربود؛ هنوز تن رنجور و درد ناشی از فشار جمعیت را حس می کرد؛ هیاهوی مسافران در سر او پیچیده بود؛ در داخل قطار حتی انتخاب جا با او نبود؛ دراولین صندلی خالی نشسته بود .... ادامه مطلب... افزودن نظر جديد
|
||
|
این سایت را محبوب کنید :